توپوق |
آرشÛÙ
August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 May 2007 June 2007 July 2007 December 2008 October 2009 November 2009 |
Saturday, August 26, 2006
٭
یه آقاهه ست که یه دونه وبلاگ داره. وبلاگش یه دونه آهنگ داره. یعنی وبلاگش خیلی آهنگ داره، اما این یکی انگار مال خودشه. آهنگه و وبلاگه مال هَمَن، با هم معنی دارن. آهنگه کلی حرف داره. از این آهنگای بدون کلام محشر. فکر می کنم همه شنیده باشینش. از این آهنگا که خیلی آشناس ولی هر چی فکر می کنی یادت نمیاد کجا شنیدیش. آین آقاهه وقتی حالش خوبه آهنگه رو پاز هستش، باید خودت پلی کنیش. اما وقتی حالش بدِ تا بری تو وبلاگش شروع میکنه به آهنگ زدن. بعد حال آدم هم مثل حال صاحب وبلاگه بد می شه. کلاً آقای نامردیه! احتیاجی هست که بگم الان حال آقاهه بدِ، پس منم حالم بدِ. پس فکرم اونجاییه که نباید باشه. پس عین خر هوایی شدم. پس ...؟ نوشته شده در ساعت 9:32 PM ........................................................................................ Wednesday, August 23, 2006
٭
دقایقی قبل از اخبار المپیاد دانشجویی کشور دچار کسب اطلاع شدیم که به شرح زیر میباشد: یعنی من فقط چند تا از رشته های دانشگاه خودمون رو می دونم. تیراندازیمون سوم شده. والیبال چهارم شده ما هم که قربونش برم سوم شدیم. یعنی آخر سوتی. پرتاب پنالتی هم سوم شدیم. المپیاد دوره پیش و جشنواره پیشش ما اول شده بودیم و خلاصه کلی رو تیم بسکت دانشگاه حساب میشده. و از کی خوردیم؟؟ شیراز. تیمی که المپیاد پیش تو بازی فینال زدیمش و دوم شدن، و تو جشنواره تو نیمه نهایی زدیم و سوم شدن. دیگه میتونین حدس بزنین که امسال مربی اونا چه حالی داشته و البته مربی ما چه حالی!! من که نبودم ولی میگفتن وسط پریود دوم سایه حسابی قاط زده و کلی با بچه ها دعوا کرده و گند زده به روحیه همه. کلاً کارشه. منم به خاطر همین کاراش بود که نتونستم بمونم باهاشون. اصلاًحساب نمی کنه که بچه ها وسط بازی چه استرسی دارن همونطوری برخورد می کنه که سر تمرینا. دریغ از یه اپسیلون روانشناسی. از پریود سوم هم تنها شوتیستمون رو کشیده بیرون و دیگه نفرستاده تو. چرا؟ چون باهاش بحثش شده بوده!! مربی خیلی معرکهایه ولی اخلاق مخلاق یخدی! ولی بازم میشه گفت من توقع همین سوم شدن رو هم نداشتم. تو بازیهای تدارکاتی افتضاح بودیم. سر بازی با الزهرا و امیرکبیر که من هنوز می رفتم سر تمرینا واقعاً میدیدم که افتضاحیم. نه هماهنگ بودیم با هم نه ذخیره درست حسابی داشتیم و برا همین بازیکنای فیکس خیلی زود انرژیشون تموم میشد. خلاصه اوضاع خیلی اسفناک بود. تا وقتی هم که من آمار داشتم تو تدارکاتیها برد نداشتیم. چه جوری سوم شدن ا... و اعلم! حالا چه تیمی اول شده؟ فسا!!! که بار اولش بوده تیم میداده و تا پیش از این با شیراز با هم یه تیم داشتن!! تو پرتاب پنالتی هم فسا. خداییش همه رو از دم قهوهای کردن این فساییها. اما دانشگاهمون در کل اول شده که باز جای شکر داره. پارسال که ما اول شدیم والیبال دوم شد، دانشگاه ما اول نشد اونوقت امسال... ! من هیچ وقت از حساب کتابای اینا سر در نیاوردم. چقدر ور زدم. فعلاً زت زیاد! پ.ن. بعد از یک ساعت و اندی سرچ برای لینک خبر یه مطلب کوچولو پیدا کردم. راجع به دونه دونه رشته ها که نبود اما خوب حداقل اول تا سوم رو اعلام کرده. با اینکه تقریباً یک هفته از پایان مسابقات گذشته همه اخبار راجع به افتتاحیه بازیا بود!! اینم یه جورش دیگه. اینجا اینم پیدا کردم ولی هنوز لینک خبر ندیدم نوشته شده در ساعت 4:10 PM ........................................................................................ Saturday, August 19, 2006
٭
انگار این مدت تو یه اقیانوس غرق شده بودم، نمیدونم شایدم تو یه جزیره تنهای تنها مونده بودم. الانم که دارم مینویسم فقط واسه خاطر اینهکه میخوام به دنیای عادی برگردم، به زندگی برگردم. چون باید برگردم، آدم نمیتونه که همیشه اَبنرمال بمونه. یه مدته از همه چی غافلم. هیچ وبلاگی نخوندم. اخبار گوش ندادم. سر کلاس نرفتم. یک ماهِ که با هدی حرف نزدم. هیچی درس نخوندم. حتی خبر ندارم مسابقه ها چی شده. اصلاً نمی خوام زنگ بزنم بپرسم خرتون به چند. فقط با دوستام رفتم سفر، رفتیم اتوپیا. دوستای جدید، جاهای جدید، اخلاقای جدید، سلیقههای جدید!! وقتی همه چی تو زندگیت بشه جدید یه جورایی گوز معلق میشی اما خوش میگذره. اینکه همه ندونن چیا تا حالا سرت اومده خوش میگذره. اینکه هیشکی ندونه باید باهات چی کار کنه، اینکه همه دوستات به بهانه دوستی به خودشون حق تعیین تکلیف تو ریز و درشت زندگیت ندن خوش میگذره. اینکه رفاقت هنوز به اسم صمیمیت به گه کشیده نشده باشه خیلی خوش میگذره. اینکه هیشکی در بارهات بکگراند نداشته باشه، هیشکی حتی حدسم نزنه که چقدر میتونی باهاشون متفاوت باشی، اینکه ببینی چقدر فاز بعضیا با اونایی که تاحالا شناختی فرق داره خوش میگذره. حالت خوب میشه وقتی یه مدت بتونی فارغ از همه ادعاهای روشنفکرانه دست و پا گیرت زندگی کنی. اینکه بتونی یه دل سیــــــــــــــــــــر جواد باشی نمی دونی چقدر خوش میگذره. و اینکه بتونی خودت باشی از همه چی بیشتر خوش میگذره. نمیدونم چه حالی دارم، مثل یکیم که از کما در اومده. فقط یه نمه هوم سیک شده بودم!! نوشته شده در ساعت 1:57 AM ........................................................................................
|