توپوق
توپوق




Friday, November 24, 2006

٭

I m so hollow baby


می دونی همه خوبی ها و بدی هاش یه طرف اینی که هر چی سراغ گوشیت میری هیچ خبری توش نیست هم یه طرف!

**
یه نی‌نی کوچولویی هست که عشق منه. میشه بچه دختر خاله‌ام. اما من خاله‌اش هستم! ( چه جوری هم نداره. هستم) وقتی هنوز به دنیا نیومده بود یه چیزایی ازش نوشته بودم اما بعدش دیگه نه. چند روز دیگه یک سالش میشه. شدیداً هوس کردم برم بچلونمش.
دلم بچه می‌خواد اما بابای بچه نمی‌خواد. کاش میشد! چرا همه خانوم های شوهر دار بچه دار نمیشن کلی حال کنن؟
کاش تو ایران میشد سینگل مام بود زندگی هم کرد.

**
دلم میخواد جدا شم. از مامانم اینا! دلِ دیگه، می خواد.
نه که چیزی پیش اومده باشه‌ها. نه. همینجوری دوست دارم. دوست دارم تنها باشم. دوست دارم اگه مثل حالا 12 شب هوس کردم برم بیرون تو خیابون قدم بزنم؛ برم مانتومو بپوشم برم بیرون تو خیابون قدم بزنم نه که مثل حالا پشت کامپیوتر بشینم.

دلم میخواد برم تو خیابون، خیابون هم خلوت باشه، گاهی یه دونه از این ماشین دوپس دوپسیا از کنارم رد شه محلم هم نده، فقط رد شه. بعد باد سردِ سرد هم بزنه تو صورتم و صورتم بسوزه. مجبورشم دستام و بکنم تو جیبام. بعد دماغم یخ کنه. من هم همش راه برم و راه برم و راه برم کنار خیابون.
نمی‌گم بارون بیاد که حالم خوب شه. الان حوصله ندارم حالم خوب شه. همون باد یخ بیاد بسه.
فکر کن تو خیابون ولی عصر تا صبح راه بری، ‌تنهایی.

نه هیچ بغل گرمی میخوام. نه هیچ صدای یواشی. نه هیچ شیطنتی. نه هیچ دست مهربونی.
نه چون میترسم یه روز تنهام بذاره. نه چون اینجور چیزا خطرناکن، دچارت می کنن. نه چون از عادت های قشنگ فراریم.

هیچ وقت احساس پیری کردی؟

**

از این آهنگ جیمز بلانت که الان دارم گوش میدم خیلی خوشم میاد. Goodbye my lover . انقدر گوشش دادم داره حالم بهم میخوره ها اما خوشگله.

اونجاش که میگه I'd be the father of your child خیلی خوبه!

**

فردا صبح باید قبل از شیش و نیم از این طرح زوج و فرد احمقانه احمقانه احمقانه خروج کنم،‌ کسی میدونه چرا نمیرم بخوابم؟

معلومه امشب خل شدم؟

*
بی ربط: ژاله جونم چی شدی؟ این چه بلایی که سر وبلاگت آوردی.
هم دو تا پستی رو که پاک کردی خوندم هم اونی رو که بعدش نوشتی. اصلاً‌مهم نبودن. من درست و غلط قضایا رو نمی دونم. نمی دونم چی راسته و چی دروغ، اما وبلاگت رو دوست داشتم. اگه قرار شد جای دیگه ای بنویسی حتماً آدرسش رو برام بذار.
نه دیگه کامنت داری نه آدرس ایمیل ازت داشتم. فکر کردم اینجا رو میخونی گفتم بهت بگم.







........................................................................................

Friday, November 17, 2006

٭
قاط زدگی به شرط قیچی!

( اول بگم که همه اینایی که نوشتم غرغر کردنه. اما نمی گم نخونید، ‌حتماً‌ هم بخونید که من یکم احساسم بهتر شه!)
1- این ترم باید میرفتم کار آموزی، یه آزمایشگاه خصوصی برداشتم که نرم، بتونم به کارام برسم. حالا خبرش رسیده که میرن به آزمایشگاها سر میزنن ببینن بچه ها چی کار میکنن. اگه بفهمن نرفتم نمی دونم چی میشه. اصلاً نشده تا حالا من یه خلافی بکنم تا تموم شه دق‌م در نیاد.

2- شنبه باید برم پیش استادم، طبق معمول باهاش کار دارم که یادش کردم. دو ماه پیش به من گفت خلاصه پایان نامه ات رو بنویس برام بیار منم گفتم باشه و د برو که رفتی. می دونم می خواد برام چاپش کنه و این کلی به نفعم هستش اما واقعاً‌ نمی رسم. ترجیح می دادم کار به کارم نداشته باشه. حالا باز دوباره چون باید برم پیشش یادم افتاده والا که به روی خودم نمیارم.

3- اصلاً میترسم برم پیشش. می ترسم هی بخواد بپرسه کار آموزیت چی شد و کجا میری و ته و توی قضیه رو در بیاره. اگه بفهمه نمیرم خیلی عصبانی میشه. میترسم. خیلی دوستش دارم‌ا اما کاش انقدر سیریش نبود.

4- صبح تا شب تو کتابخونه ام و هیچ کاری هم پیش نمیره. یه موقع میبینی دو ساعته که دارم یک صفحه رو می خونم و هیچی هم ازش نفهمیدم. انگلیسی خوندن بدجوری فک‌م رو پیاده کرده. شما ها یه موقع خر نشین مثل من لقمه گنده تر از دهن ور دارینا، همچین اساسی خفه میشین، یه چیزی تو مایه های حالای من!

5- یه بابایی وسط همه مصیبت هام فیلش یاد هندستون کرده که شده قوز بالا قوز! من دیگه ندارم بیشتر از این پول تلفن و اس ام اس بدم!‌ به کی بگم؟ اونم واسه این هندی بازیا.

6- یه عــــالمه پول ندارم. کلی بدهکارم. از یه جایی هم پول می خوام که بهم نمی دن هی سر میدوننم! یکی نیست بگه اون روز که من داشتم پول بی زبون رو دستتون میدادم اینقدر کارای اداری نداشتین چطور که حالا واسه پس دادن یک قرونش اینجور داره جونتون در میاد. برای فردا هم 50 هزار تومن می خوام که دیگه واقعاً ‌روم نمیشه قرض بگیرم. خیلی گیر کردم.

موارد بالا باعث شد که دیشب طی یک قاط زدگی حاد بشینم کف حموم و موهام رو بچینم، بدون آینه!! تقریباً کچل. بعد که به خودم نگاه کردم یکم ترسیدم. هر کدومشون یه اندازه شدن. مامانم الان یه سرو سامونی بهشون داده ولی در کل چه عرض کنم!

جوجه تیغی دیده بودین وبلاگ آپ کنه؟!







........................................................................................

Thursday, November 09, 2006

٭
شنیدم قرار شده جناب صدام رو پخ پخ.
من با حکم اعدام مخالفم. من با خشونت مخالفم. من هم دوست دارم دنیا جای قشنگتری برای زندگی کردن باشه. اما می خوام که زودتر اعدام شه. می خوام که دنیا زودتر از وجود نحسش پاک شه شاید که جای بهتری شه برای زندگی.
من یه دایی داشتم که از من کوچکتر بوده وقتی که یکی از همین سربازای صدام کشتنش. من یه دایی داشتم که سیزده سال اصلاً مطمئن هم نبودیم که واقعاً ‌مُرده یا نه! من یه مادربزرگی هم داشتم که تحمل نکرد. من یه دایی داشتم که از روی دندوناش شناساییش کردن. من یه دایی داشتم که الان اسمش روی کوچه ای هستش که من هر روز ازش رد می شم.
من تو شهری زندگی میکنم که به اندازه همه کوچه پس کوچه هاش جوونایی داشته که حالا نیستن چون صدام نگذاشته که باشن، حالا فقط اسماشون هست. من مادر بز‌رگی داشتم که وقتی پسرش بر نگشت دووم نیاورد. مادر بزرگی داشتم که دق کرد. می فهمی دق کرد یعنی چی؟ می فهمی اینکه یکی دیوونه شه به خاطر بی خبری یعنی چی؟ نه نمی فهمی. منم نمی فهمم. چیزی یادم نیست که بفهمم. اصلاً به من چه که بفهمم! مهم حقوق بشر هستش که نباید پایمال شه!! چون دنیا رو جای بهتری میکنه.
ها ها خندیدم!







........................................................................................

Home