توپوق |
Saturday, August 19, 2006
٭
انگار این مدت تو یه اقیانوس غرق شده بودم، نمیدونم شایدم تو یه جزیره تنهای تنها مونده بودم. الانم که دارم مینویسم فقط واسه خاطر اینهکه میخوام به دنیای عادی برگردم، به زندگی برگردم. چون باید برگردم، آدم نمیتونه که همیشه اَبنرمال بمونه. یه مدته از همه چی غافلم. هیچ وبلاگی نخوندم. اخبار گوش ندادم. سر کلاس نرفتم. یک ماهِ که با هدی حرف نزدم. هیچی درس نخوندم. حتی خبر ندارم مسابقه ها چی شده. اصلاً نمی خوام زنگ بزنم بپرسم خرتون به چند. فقط با دوستام رفتم سفر، رفتیم اتوپیا. دوستای جدید، جاهای جدید، اخلاقای جدید، سلیقههای جدید!! وقتی همه چی تو زندگیت بشه جدید یه جورایی گوز معلق میشی اما خوش میگذره. اینکه همه ندونن چیا تا حالا سرت اومده خوش میگذره. اینکه هیشکی ندونه باید باهات چی کار کنه، اینکه همه دوستات به بهانه دوستی به خودشون حق تعیین تکلیف تو ریز و درشت زندگیت ندن خوش میگذره. اینکه رفاقت هنوز به اسم صمیمیت به گه کشیده نشده باشه خیلی خوش میگذره. اینکه هیشکی در بارهات بکگراند نداشته باشه، هیشکی حتی حدسم نزنه که چقدر میتونی باهاشون متفاوت باشی، اینکه ببینی چقدر فاز بعضیا با اونایی که تاحالا شناختی فرق داره خوش میگذره. حالت خوب میشه وقتی یه مدت بتونی فارغ از همه ادعاهای روشنفکرانه دست و پا گیرت زندگی کنی. اینکه بتونی یه دل سیــــــــــــــــــــر جواد باشی نمی دونی چقدر خوش میگذره. و اینکه بتونی خودت باشی از همه چی بیشتر خوش میگذره. نمیدونم چه حالی دارم، مثل یکیم که از کما در اومده. فقط یه نمه هوم سیک شده بودم!! نوشته شده در ساعت 1:57 AM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|