توپوق
توپوق




Friday, April 14, 2006

٭
بعضی آدما مثل پازلن. نه که خیلی پیچیده و اینا باشنا، (یعنی خوب بعضیام پیچیدن اما منظور من اونا نیستن). منظورم اینه که را دست نیستن. برا همین یهو تو حس می کنی ای بابا این یارو چه باحاله فرق داره! این میشه که میری تو کارش.
اما خب از اون پازل پیچیده ها نیستن، گفتم که! از اونان که یه کم که توشون غرق نشی،‌یه کم که فاصله بگیری و از بالاتر نگاه کنی،‌رابطه ها رو خیلی قشنگ میبینی. همه چی تابلو میشه. پازل حل میشه.
وقتی بار اول حلش میکنی کلی ذوق داری. کلی با خودت و با پازله حال کردی. اما بار دوم،‌سوم که برسه میفهمی هیچی بیمزه تر از پازل حل شده نیست!







........................................................................................

Friday, April 07, 2006

٭
من الان خیلی خلم که اومدم پای کامپیوتر انقدر که وقت ندارم اما خب دیگه... خلم!

دارم رو پایان نامه‌ام کار میکنم. البته همه اش ترجمه است. منم که قد یه نخود انگلیسی می فهمم عین خر توش موندم. این مقاله هایی رو که الان سرشونم قرار بود تو عید تموم کنم و من تازه امروز با خودکشی تونستم سه صفحه اش رو ترجمه کنم!! از بیست و شش صفحه!!! حالا سوتی رو داشته باشین:
یه مقاله ست که تو تیترش " اِی تیپیکال لوکیشن" داره خب؟ بعد من این رو مناطق آتیپیک و غیر معمول در جهان ترجمه کردم و یک صفحه هم با همین مضمون ترجمه کردم و رفتم جلو، که ترجمه اش نزدیک چهار صفحه شد خب؟ بعد حالا رسیدم به یه جایی که فهمیدم منظورش مناطق غیر معمول در بدن بوده!!!
گرفتین من چه مشنگیم تو ترجمه؟ سوتی رو داشتین؟؟ یعنی همه کارای امروزم رفت به فاک فنا! خیلی حال گیری بود. دلم میخواست بشینم این وسط زار بزنم. اما به جاش رفتم ناخونام رو نقاشی کردم دلم وا شد! نوکشون رو کجکی قرمز کردم. عین جادوگرا. خل مشنگم دیگه کاریش نمیشه کرد. حالا هم دارم دو انگشتی تایپ میکنم که لاکام خراب نشه.

حالا که تا اینجا رو خوندی خداییش چه احساسی داری از اینکه این خزعبلات و بهت قالب کردم؟؟:D ( اینجوری خواننده می پرونن ها!)

حالا اینا رو بی خیال. ببینم، نیست یاری گری که مرا یاری کند؟؟ یه چهار تا از این مقاله های مرا ببرد ترجمه کند؟؟
شعر شد!







........................................................................................

Home