توپوق |
Sunday, February 19, 2006
٭
طبق معمول همیشه خیلی دیرمِ چون خیلی دیر راه افتادم. بدون توجه و با سرعت می پیچم تو خیابون اصلی و دو تا موتوری که نزدیکترن رو یکم می ترسونم. میدونم اشتباه از من بوده، با حرکت دست عذرخواهی می کنم و گاز میدم. یکیشون که پسر جوونیه میاد کنار ماشین و شروع میکنه به همین شاخ بازی های معمول که کار آقایونِ! حق میدم که عصبانی باشه محلش نمی دم و میذارم هر چی میخواد بگه که زودتر بره پی کارش اما انگار این کار من بیشتر ناراحتش کرده. جمله هزار باره شنیده شده رو تکرار میکنه: "کی به تو تصدیق داده؟ " و میاد جلوی ماشین و سرعتش رو کم میکنه. عصبانی بوغ میزنم. بر میگرده و میگه: چیه خیلی عجله داری؟؟ اما باید یاد بگیری. دیگه نمیشه کاریش کرد روی سگم بالا اومده گاز میدم و میزنم به موتورش. تعادلش رو به سختی حفظ میکنه. اما دیگه نمیخنده! خوبه باید یاد بگیره. وقتی دوباره نمیره کنار دوباره میزنم بهش. این بار پلاکش کج میشه. کاملاً مشخصه که ترسیده و خیلی هم عصبانیه. میکشه کنار و میگه: چیه می خوای آدم بکشی؟ شیشه رو میدم پایین و میگم: آره ایندفعه هوس کردم آدم بکشم. میتونم میکشم! میگه: انگار بابات خیلی پول داره که میخوای پول دیه بدی. میگم: آره خیلی پول داره. میخوام بکشمت بعدم دیه ات رو بابام با جون و دل بده حرفیه؟ میدونه که زورش به من نمیرسه. داد میزنه ببین که من کی حالت رو بگیرم. منتظرم باش. و میپیچه به چپ. براش دست تکون میدم و میپیچم به راست. باید یاد می گرفت. نوشته شده در ساعت 10:58 PM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|