توپوق
توپوق




Sunday, October 22, 2006

٭
خداییش این وبلاگ و وبلاگ بازی هم واسه خودش دنیایی داره ها!
یکی این سر دنیا وسط درس و هوم ورکش(!) بفهمه دوتا آدم اون سر دنیا می خوان راجع به یه چیزی که اتفاقاً‌ هیچ ربطی هم به اون نداره حرف بزنن و پاشه فقط و فقط از روی فوضولی بره ببینه حرف حسابشون چیه!!

من در روز به خودم اجازه دادم 15 دقیقه تو اینترنت برم و اگه تا عصر روزم رو اونجوری که می خوام گذروندم عصر هم اجازه دارم یه سر برم! ( خودتون که واردتر از منین. میدونین این اینترنت چه بلای خانمان سوزیِ)

صبح خیلی سریع وبلاگ های آپ دیت رو خوندم، تگزاسی رو هم همینطور. ولی زیاد متوجه نشدم منظورش از دست تکون دادن چیه، و فکر کردم تو اینترنت میشه صحبت اون و پانته‌آ رو دید که خب با اینترنت اینجا یعنی نمیشه دید.

حدودای ساعت 2 بود که خواهرم زنگ زد که آره تو میای بریم حرفای پانته‌آ و تگزاسی رو گوش کنیم!
من ِ طفلکی از همه جا بی خبر شکل علامت تعجب شدم
!!!
از یه طرف کلی کار و زندگی داشتم از یه طرف هم این خواهرم هم هی زنگ هی زنگ که بالاخره میای یا نه؟ دست آخرم شارژ گوشیم تموم شد اونم پررو پررو به گوشی دوستم زنگ زد! البته از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون خودمم دلم می خواست هر دوشون رو ببینم!
ای خدا چی کار کنم؟ چی کار نکنم؟
بدیش اینجا بود که موضوع صحبت که مهاجرت و حواشی اون بود بگو یک ذره هم واسم جالب نبود چون به طور قطع بنده تا قیام قیامت اینجا موندگارم!
اما خب من همیشه از بچه‌گیم کنجکاو بودم! چی کار میشه کرد!!
خلاصه‌ش که بیخیال زندگی شده و شال و کلاه کردیم به سمت پانته‌آ و علی تگزاسی.
رسیدیم اونجا دیدیم یک عدد وب کم هم هست که گویا اونا هم مارو میبینین. البته من آخرش هم نفهمیدم میدیدن یا نه. ماشاا... انقدر جدی اومدن،‌ جدی صحبت کردن، جدی به سوال‌های جدی ملت جواب دادن و جدی رفتن که ما حتی نفهمیدیم دارن ما رو میبینن یا نه!
آقا من هی اومدم دست تکون بدم هی دیدم چقدر قضایا جدیِ، هی دوباره اومدم علامت ویکتوری بدم دیدم اوه چقدر قضایا جدیِ. بابا بی خیال!
هر کی میره آمریکا دکتر میشه انقدر جدی میشه؟ یا جو دوربین گرفته بودتون؟

و آمــــا مشاهدات بنده:
والا تصوری که ما از پانته‌آ داشتیم ای همون بود البته بی روسری! اما تصوری که از جناب تگزاسی می رفت هیچ شباهتی با آقایی که شما باشی که اونجا دیدم نداشت! آقا شما سربازی میری اونجا؟! به دکترا تخفیف نمیدن کچل نکنن؟ یا دو ماه آموزشی بود؟
ملت هم که خنگ، این بنده خداها مجبور شدن هر کدوم 32 بار در سه مرحله آدرس ایمیلشون رو بدن! بعد دست آخر یکی بلند شد گفت ببخشید میشه آدرس ایمیلشون و یه بار دیگه تکرار کنن؟ این آقای تگزاسی هم ماشالا لهجه، نفهمیدیم آخرش شد ان او یو دی، ان دی او یو، دی او ان ای، آ یو دی ... نه این یه چیز دیگه بود.
راستی علی جان صدات عین گوینده های رادیو بود، اگه دیدی نون تو درس خوندن نیست و همـــه پلهای پشت سرت هم خراب نشده برگرد همین جا گوینده شو!

یه آقایی هم بود که خیلی خوشحال بود که دکترا داره فقط فقط هم میخواست بره امریکا (به کسر الف!) یه راست استاد دانشگاه بشه! کلاً دل خجسته‌ای داشت و مایه‌ي انبساط خاطر بود بسی!

دیدن آدمایی که تا امروز فقط از روی فکرشون و حرفاشون میشناختیشون یه جورایی خیلی مزه داشت!

حالا جداً ما رو میدیدین یا وبکم ِ سر کاری بود؟ (;







........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home