توپوق |
Thursday, May 25, 2006
٭
این نوشته جز یاداوری یه روز جالب،برای نگارنده هیچ ارزش دیگری ندارد. خواندنش به شما خواننده گرامی توصیه نمی شود. سه شنبه. یه روز ابری بعد کلی روز گرم آفتابی! ساعت 7.45 صبح می پیچم تو پارکینگ دانشگاه هدی هم پشت سرم ساعت 8.15 معصومه رو زیر ( میکنیم) پل آپادانا سوار میکنیم. من پیشنهاد می کنم تا چالوس بریم، اما رفیقان شفیق مطمئنن که اگه بریم برگشتنه به شب میخوریم ورودی چالوس رو ( یا یه همچین جایی) رد میکنیم برا همین مجبوریم بریم تو شهر کرج! نه هیچکدوممون فکری برا نهار کردیم نه آت آشغال، برا همین دم یه سوپری وای میسیم!! نمی دونم مخ معیوب کدوممون به این نتیجه رسید که سه تا شیشه آب کوچیک و یه شیشه آب بزرگ هم بخریم. ساعت 9 من هنوز داشتم با این دو تا کلنجار میرفتم که تو راه وای نستیم و تا خود شمال بریم و البته هیچ کدوم زیر بار نمی رن. آقا پلیسه میگه گواهینامه، بیمه، کارتماشین ( با هر سه تاش جمله بسازیم؟؟) ساعت 10 و خورده ای میبینیم زده چالوس ( فکر کنم) 95 کیلومتر، و حساب سر انگشتیمون میگه با سرعت لاکپشت هم که بریم 12 چالوسیم. کم کم متوجه میشیم که طی یک عملیات خود جوش هیچ کدوممون به منزل(!) نگفتیم کجا میریم! حساب سر انگشتی کار خودش رو کرد و ما بعد یه کم گیج خوردن تو شهر حدودای 12.30 کنار دریا ماشین رو پارک میکنیم!! احساس خط قرمزی خفه مون کرده! با گوشیامون هی الکی فیلم و عکس میگیریم و خل بازی در میاریم. خیلی ساله دریا رو ندیدم. هر وقت هم رفتیم، کلاردشت رفتیم و درست دریا رو ندیدم. باد شدیدی میاد و هوا هم ابر ٍ، دوست داشتم آفتاب بود اما همینش هم قبوله. پاچه های شلوار ها رو زدیم بالا و کم کم داریم میریم تو آب. موج که میاد آب به بالاتر از زانوهامون هم میرسه. واقعاً نفهمیدم پاچه بالا زدنمون چی بود! ساحلش گوش ماهی نداره. دلم برا اونوقتایی که با خواهرم تو ساحل کلی گوش ماهی به هوای گردن بند ساختن جمع می کردیم و هیچ وقت هم نمی ساختیم تنگ شده. راستی چرا گوش ماهی نداره؟ دنبال سنگای صاف می گردیم که رو آب بپرونیم سنگای هدی گاهی پنج تا پرش دارن. جای بابام خالی! هی بارون میگیره هی قطع میشه. وقت بارون موجا هم بلند ترن. ساعت از 1.30 گذشته. باید بریم دنبال غذا. بدترین رستوران ممکن با یه پیتزا و یه مرغ سوخاری ازمون پذیرایی میکنه. هدی وسط میدون وایساده که از یکی بپرسه این ساختمونه مسجد یانه که آقا پلیسه مثل سه تا پلیسی که تو راه دیدیم باز ازمون جمله سازی می پرسه! (مادر ( بیپ)!!!) بعد میپرسه تصدیق دارین؟!! (خواهر( بیپ)!!) بعد می پرسه کی ماشین خریدین!!!!!!!!! ( پدر (بیپ)!!) بعدم در ادامه سوالات مرتبط پیشین میگه معلومه بچه تهرونین!! (بیییپ) و اصلاًهم به این موضوع اهمیت نمیده که ما زیر تابلوی توقف ممنوع وایسادیم! ساعت 3.5 چالوس رو به مقصد تهران ترک میکنیم. ساعت 3.8 هر سه تامون شدیداً جیش داریم برا همین... ساعت 3.25 دوباره چالوس رو به مقصد تهران ترک میکنیم. ماشین هدی سیستم داره واسه همین تمام مسیر با ( از بنیامین بگیر برو تا جی جی دی آگوستینو) اینا یا خودمون رو قر میدیم یا ماشین و قر میدیم یا بالا پایین میپریم. اونور تونل کندوان هوا بارونیه، اینورش خورشید پوستت رو میسوزونه . نامرد! باز آقاپلیسه ایست میده و ما حس میکنیم زیادی خل بازی در آوردیم که اینم دیده!! آقا پلیسه چهار تا شیشه آبی رو که دست هم بهشون نزدیم رو میبینه هدبنگای من و معصومه و قر و فر ماشین رو هم که دیده!!! .... غیر از جمله سازی N تا سوال دیگه هم میپرسه ولی خب می فهمه ما از این عرضه ها نداریم. یه نفس راحت و بازی از اول ( تابلو ٍ چقدر عقدهای بودیم؟؟) ساعت هفت هدی من و دم دانشگاه پیاده میکنه. ساعت هشت خونهم و سر و گردنم داره از درد می ترکه ساعت نه در نهایت طفلکیت دارم پلو شام رو درست میکنم! ساعت1 از شدت خستگی خوابم نمی بره میشینم مزخرف مینویسم!! گفتم نخونین:D نوشته شده در ساعت 1:33 AM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|