توپوق
توپوق




Tuesday, March 21, 2006

٭
ما امسال نه که مثلاً عزادار بودیم و عید نداشتیم فکر کردیم خونه تکونی هم نداریم. یعنی مامانم هم هیچکی رو نگفت که بیاد خونه رو تمیز کنه، ما هم فکر کردیم امسال خلاصیم و خلاصه حالی به حولی. اما در شامگاه بیست و هشتم و اسفند ماه مامان جان یهو دوزاریش افتاد که خب این یه جورایی عید اول ماست و ملت از هر در داهاتی ممکن پاشن بیان پا بوس و ناگهان تغییر موضعی داد تغییر موضع دادنی! و از اونجایی که دیگه نمی شد کارگر پیدا کرد مامانم من وخواهرم و بابام رو به چشم کارگرهایی دید که از قضا جیره و مواجب هم نمی خوان!!
خلاصه که دردسرت ندم از همون لحظه که مامانه خواب نما شد ما سه تا رو کشید به کار و خب گندی که تو این یک ساله خونه رو برداشته بود به این راحتیا از بین نمی رفت که. در نتیجه اینجوری شد که دو شنبه ساعت 9.55 دقیقه شب در حالیکه بنده نشیمن گاهم رو کرده بودم هوا و چونان اوشین مشغول سابیدن کف پذیرایی بودم با یک عدد شلوار کوتاه زرد و تاپ سفید و یه دسمال که یه کله ام بسته بودم دچار "حول حالنا" شدم بعدم چلپ چلپ بوس و عیدی گرفتن و اینا... و این به این معنی می تونه باشه که من تا آخر امسال مشغول بشور بساب خواهم بود!!
الانم که فردای عید باشه با خانواده محترم مشغول شستن آشپزخونه بودیم. که همین قضیه خط قبلی رو تایید می‌کنه.

نتیجه اخلاقی که میشه گرفت اینه که هیچ وقت هیچ وقت به بی حوصلگی مامانا دم عید اعتماد نکنید و زود یکی رو پیدا کنید که بیاد یه سر و سامونی به خونتون بده و الا خودتون اولین و آخرین گزینه خانوم والده هستین.

***

دو و نیم شبِ و من هنوز چرت و پرتام رو نگذاشتم تو وبلاگم. امشب یکم فلسفی شدم. دارم الان به اونی فکر میکنم که میگن اگه ولش کنی و برگرده مال تو ِ برای همیشه،
و به اونی که بر نمی گرده هیچ وقت چونکه هیچوقت اصلاً ‌نبوده که بخواد برگرده. به اونی که اونقدر مغرور بود که چون میدونست تو هم مثل خودشی ترجیح داد که هیچ وقت امتحان نکنه و...

دلم میخواد که اون مال من نباشه
و اون یکی امتحان کنه. بعد اینهمه وقت هنوزم دلم میخواد.
بعد پنج سال آرزوهام چندان تغییری نکردن!







........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home