توپوق |
Thursday, November 17, 2005
٭
خب. یه چیزی خیلی جالبه. یه بابایی نه ببخشید دو تا بابایی "الکی خوش" رو سرچ کردن و رسیدن به وبلاگ من!!! اینم خودش جای بسی خوشحالی داره که من یه آدم خوش حالا حتی اگه شده الکی خوش! به حساب بیام. من الکی خوش دیروز جاتون خالی تصادف کردم همچین تمیز هم تصادف کردما. یعنی تقریباً بعد از هشت سال پشت فرمون نشستن خیلی حرفِ که آدم به یه مانع غیر متحرک بزنه. قضیه اینه که اومدم صواب ( ثواب؟) کنم بچه ها رو ببرم شهرک غرب که سر ایستگاه سوار شن، تو اتوبوس بشینن اما وقتی داشتم میپیچیدم تو چمران برگشتم شیر کاکائو رو هم از نوشین که عقب نشسته بود بگیرم که یکم زیادی پیچیدم و به جاش کباب شدم. یه طرف سپر پیاده شده و کل بدنه هم یه خط حسابی افتاده!! دستم درد نکنه. حال بچه ها خیلی گرفته شده بود برا همین نذاشتم بفهمن که چقدر ناراحت شدم اما تا پیاده شدن چنان زدم زیر گریه که نگو. نصف راه و داشتم واسه خودم بلند بلند گریه می کردم. خوبه به قول مامان ناز کش هم ندارم، و الا چه ننری میشدم من؟! جداً خودم هم نمی دونم چرا گریه می کردم، از تصادف ترسیده بودم یا مثلاً به خاطر نگرانی از واکنش بابام. آدم ترسویی نیستم بابا هم چیز خاصی نگفت اصولاً این جور موقعها چیزی نمیگه، اما تا آخر شب بسی تو لک بودم. اما الان دوباره رگ بی غیرتیم گل کرده و بی هیچ وجدان دردی ماشین و ور داشتم رفتم بیرون. تنها اثری که تصادفه داشته اینه که هنوز پشت گردنم درد میکنه. نه چون تصادف کردم ها! چون گریه کردم(; چند تا قول به خودم دادم که الان نمی گم، زوده. چون ممکنه مثل اکثر قولهایی که به خودم می دم بهشون عمل نکنم، ضایع شم بعدش. اما خب فعلاً بدونید که دوتا قول دادم:D فعلاً همین! نوشته شده در ساعت 5:46 PM ........................................................................................
|