توپوق
توپوق




Monday, November 28, 2005

٭
ببینم تا حالا لوس شدی؟ ازینا که فقط خودت می فهمی؟ ازینا که یه فکر نازک غمگینی داری و هی خودتو مجبور می کنی بهش فکر کنی که مبادا یادت بره؟ ازینا که هی الکی تو ذهنت بهش شاخ و برگ میدی بعد واقعاً به نظرت میاد اتفاق خارق العاده ای افتاده؟
یه جوریم.ا نقدر امروز فکرای الکی کردم که باورم شده ناراحتم! شایدم حقمه. یکم نامردی بود. اما خوب مگه یکم نامردی در برابر اونهمه نامردی به حساب میاد؟
.
.
.
.

اصلاً اگه بخوام به قضیه منطقی نگاه کنم چه جوری میشه؟؟ منطقیش جور خوبی میشه. یه اتفاقی باید می افتاد و من فقط جلوش رو نگرفتم. شاید هم نگذاشتم بیشتر از این به تاخیر بیوفته. شاید هم انداختوندمش!!! انی وی. باید اتفاق می افتاد و افتاد. غیر از اینه؟!

پس میشه یکی پیدا شه بگه من چه مرگمه؟؟ یا اصلاً چرا؟







........................................................................................

Home