توپوق
توپوق




Monday, October 03, 2005

٭
میدون انقلاب رو خیلی دوست دارم. میدونای شلوغ رو دوست ندارم اما میدون انقلاب فرق داره. هر روز به بهانه سوار شدن تو ایستگاه اول، از چهار راه ولی عصر تا میدون انقلاب پیاده میرم. این روزا فقط دنبال جلد دوم هری پاترم! اینجوری نیگام نکن. میدونم یه کم احمقانه است اما جداً من عاشق این کتابم. باید تو همین هفته این جلدش در بیاد. نرسیده به میدون یه کتاب فروشیه که فروشندش منو می شناسه اما موهاش بلنده. کتابایی که معرفی می کنه خیلی خوبه اما حیف که موهاش بلنده. اسمش نمی دونم چی بود! فرهنگ؟ شباهنگ؟ یادم نیست. کتاب فروشیه رو می گما!
اونم موهاش بلند بود. موهاش و دوست نداشتم، بهش گفتم اما حرف و عوض کرد! نمی دونم هیچ جای دنیا هست که اینهمه کتاب داشته باشه؟ من دلم می خواهد طرفم یا کتاب فروش باشه یا از این لوازم تحریر فروش ها که کلی مداد رنگی و کاغذ های خوشگل و رنگ تو مغازشونه. خیلی گرونن، میدونم زورم میاد بخرم بخصوص که به دردم هم نمی خورن. اما اگه طرفم این کاره باشه با هر مناسبتی یه همچین چیزی برام میاره هم من ذوق می کنم هم اون کم خرج می کنه!
دلم میخواد دوباره برم کلاسای اقای اطمینانی. خیلی کیف داشت یه جوری آدم خیلی ریلکس می شد. حیف که تو طرح بود! با اونهمه وسیله هم که نمی شد از این تاکسی به اون تاکسی کرد. اگه الان هم میرفتم درسته که ورشکست شده بودم اما کلی حال کرده بودم. چقدر خل بودا. باورم نمی شه آقایون هم بتونن خل باشن. می توننا اما نه اونجوری، یه جور دیگه می تونن. بخصوص که آقای بزرگی هم بود. به عنوان یه معلم خیلی آدم خلی بود.
هر چی حساب کتاب می کنم می بینم روز باید یه چند ساعتی کش بیاد تا به اونم برسم. خیلی دلم یه تنوع میخواد حالم از این همه کارا و درسای جدی دیگه داره بهم می خوره! از یکی دوهفته دیگه که واویلا میشه. تازه ماه رمضون هم میاد!!!







........................................................................................

Home