توپوق |
Wednesday, September 14, 2005
٭
اولین قرار وبلاگی یه جورایی خیلی خوب بود. البته قرار وبلاگی که نبود فقط بهارک رو از وبلاگ و وبلاگ بازی می شناختم! یه جمع خیلی صمیمی و ساده ای بودن. از اونایی که به قول بهارک ممکنه آدم راحت هر جایی پیداشون نکنه. رفتنه خیلی حرص خوردم. من نیم ساعت زودتر با بهارک قرار داشتم ساعت هفت. اما اونقدر یهو همه چی قاطی پاطی شد که نگو و مجبور شدیم عقب بندازیم، همون هفت و نیم. بعدم که من از شدت هواس پرتی خروجی بهشتی رو از تو مدرس رد کردم و ومجبور شدم تا میرداماد برم که بتونم اونجا دور بزنم و از این حواس پرتیم اونقدر عصبانی شده بودم که نگو. انواع و اقسام فحش ها رو جاتون خالی سر خودم هوار زدم. نمی دونم چرا انقدر عصبی شده بودم!! شاید چون جای قرار رو اصلاً بلد نبودم و فکر می کردم باید خیلی بگردم. البته با همه این حرفا هم خیلی راحت اونجا رو پیدا کردم هم 10 دقیقه زود تر رسیدم. حالا قرارمون جلو در پارک روبروی یه ساندویچی بود منم یه در پیدا کردم که جلوش یه ساندویچی بود با خواهرم خیلی شیک رفتیم رو یه نیمکت نشستیم منتظر، حالا نگو اونا جلو یه در دیگه و یه ساندویچی دیگه منتظرند!!! من که طبق معمول همیشه که تو جمع های نا آشنا ناگهان غریبی کردنم گل می کنه همچین مظلوم شده بودم که امر به بهارک هم مشتبه شده بود و گفت منتظر یه آدم شلوغ و شیطون بوده نه انقدر ساکت! طفلک هنوز نفهمیده با کی طرفه. کم کم داشت یخ بنده باز می شد که دیدم اوه ساعت بیست دقیقه به نه و خونه ما هم اون سر دنیا. حیف خیلی زود گذشت دوست داشتم شام هم باهاشون می موندم تو خونه که به مامانم گفتم کاش مونده بودم برا شام گفت آره خب می موندین شام درست و حسابی هم نداریم!!!! دهنم از تعجب باز موند. نه به اون موقعی که از در دروازه تو نمی رن نه به این سوراخ سوزن!! برگشتنه هم خیابونا انقدر خلوت بود که نگو 9 خونه بودیم! کلی دلم سوخت که بیشتر نموندیم راستی چرا اون موقع خلوت بود! به نظر من که طبیعی نبود. اما عوضش تو اون خیابونای خلوت کلی عین عقده ای ها پام و گذاشتم روگاز و با خواهر خانومی کلی گل گلدون خوندیم و دو تو تصادف توپ رو هم به خیر گذروندیم. دلم امشب کلی تاب بازی و هوای بعد از بارون و سیمین غانم می خواد. آهان با کلی ِ کلی هم دوچرخه! نوشته شده در ساعت 12:50 PM ........................................................................................
|