توپوق
توپوق




Wednesday, August 31, 2005

٭
پشت چراغ هميشه قرمز نزديك خونه بودم. امروز تراقيك خيلي بيشتر از هميشه بود. چشمم به چراغ بود تا كي سبز شه. سبز شد، هيچ ماشيني تكون نخورد. قرمز شد، يه چند متري رفتن جلو. ماشين جلويي وانتي رو كه جلوش ایستاده بود و حرکت نمی کرد رو دور زد و رفت جلو. باز تصادف شده بود. يه وانتي... يه موتوري... كلي خون... .
يه پسر جوون بود كه خون خالي بود، برده بودنش كنار خيابون و چند نفر دورش جمع شده بودند. ترسيدم. ترسيدم مرده باشه. ترسيدم بوي خون بياد تو. چقدر خيابون شلوغ بود. چقدر بوغ مي زدن. مگه نمي فهميدن اينجا يكي داره مي ميره! شيشه رو كشيدم بالا. يهو ساكت شد. آخيش... . يهو ديدم مثل دفعه اول كه مرده ديده بودم دارم همینجور اشک می ریزم. فكر كنم تاريكي ترسم رو بيشتر كرده بود. چرا اين چراغ لعنتي سبز نمي شه! نمي خوام كنار اين يارو باشم.
پس كي آمبولانس مياد؟ با اين ترافيك كي برسه! اگه هنوز زنده باشه هم فكر نكنم زنده برسه. هي يواشكي چشمم ميره اونوري، تا آسفالت قرمز رو مي بينم نگاهم رو مي دزدم.
ياد برادر زن عموم مي افتم كه هفته پيش تو راه لويزان به خاطر سرعت زيادي كه داشته نمي تونه موتورش رو كنترل كنه و مي خوره زمين. خودش جا در جا مي ميره و دوستش هم تو بيمارستانه و اوضاعش خيلي بد. اون فقط26 سالش بود و حالامرده. يكي ديگه هم الان اينجا داره ميميره. شايد هم جاي ديگه اي جوون ديگه اي. اين كه اين كنار افتاده چند سالشه؟ 25؟ 26؟ 27؟ چند سال؟ اون جا هم خيلي گريه كردم. آخه فقط 26 سالش بود. خيلي كمه، فقط 26.
پس اين موتوري ها كي مي خوان ياد بگيرن؟ تا كي بايد تصادف كنند و بميرن تا آدم شن؟

چراغ سبز شد. خدا كنه تا قبل از اينكه باز قرمز شه رد شده باشم. زود باش ديگه.. زود باش... بوووغ. زرد رو رد مي كنم. اشكام رو پاك مي كنم. هواي گرفته ماشين حالم رو بد كرده. احتمالاً خودم دم كردم كه بنظرم هوا بد مياد. شيشه رو مي كشم پايين. باد مي خوره تو صورتم. بوي دود و صداي بوغ و صداي آمبولانس و دعواي مردم مي زنه تو ماشين. باز زندگيه كه مي زنه تو ماشين.







........................................................................................

Home